گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
اصحاب امام علی علیه سلام
جلد اول
حرف (ر)



ربیع بن خثیم (خواجه ربیع)
اشاره
است. « خواجه ربیع » معروف به « ابو یزید » کنیه اش ،« خثیم( 1) بن عائذ بن عبداللَّه تمیمی کوفی » ربیع فرزند
طبق نقل ذهبی، وي زمان رسول خدا صلی الله علیه و آله را درك نموده است؛ هر چند حضرت را ندیده ولی روایاتی مرسلًا
لو رآك رسول اللَّه لأحبّک؛ اگر پیامبر » : نیز آمده که به ربیع گفت « ابن مسعود » از آن حضرت نقل کرده است.( 2) در حدیث
.(3)«. خدا تو را دیده بود، همانا تو را دوست می داشت
او از مقربان( 4) اصحاب امیرالمؤمنین علیه السلام و از زهاد ثمانیه به شمار می آید( 5) که در سال 61 یا 62 یا 63 هجري در
در کنار مشهد امام رضا علیه السلام است « خواجه ربیع » طوس از دنیا رفت و در محلی که اکنون داراي بقعه و بارگاهی به نام
.( به خاك سپرده شد.( 6
خواجه ربیع، عموي
.( است که او نیز از یاران با وفاي امیرالمؤمنین علیه السلام بوده است.( 7 « همام بن عباده »
آزادي خواهی امیر مؤمنان در برخورد با ربیع و دیگران
عبادت هاي ربیع
سخنان ربیع هنگام شنیدن خبر شهادت امام حسین
نقدي بر عبادت و زهد ربیع
وفات ربیع
*****
به ضم خاء، و بعد از خاء حرف ثاء است، همان « خثیم » بعد از خاء حرف یاء ثبت شده ولی صحیح آن « خیثم » در برخی اسناد
گونه که در متن آورده ایم و محتمل است ربیع بن خیثم غیر از ربیع بن خثیم که از اصحاب امام علی علیه السلام است، باشد.
ابن » ، ابن خیثم از اصحاب امام صادق علیه السلام است و طبق نقل آیه اللَّه خویی در معجم رجال الحدیث، ج 7، ص 170
از نظر اعتبار، مجهول الحال است. « خثیم
. سیر اعلام النبلاء، ج 5، ص 243
. سیر اعلام النبلاء، ج 5، ص 243
. اعیان الشیعه، ج 6، ص 453
چه کسانی اند؟ گفت: « زهاد هشت گانه » : سؤال شد « فضل بن شاذان » روایت می کند که: از « علی بن محمد بن قتیبه » کشی از
ربیع بن خثیم، هرم بن حیان، اویس قرن، عامر بن عبد قیس، این چهار نفر از اصحاب علی علیه السلام بودند و همه از زهاد و
پرهیزکاران زمان خویش به شمار می رفتند، و چهار نفر دیگر که با معاویه بودند: ابو مسلم خولانی (اسم او هبان بن صیفی
است) که مردي فاسق و فاجر و ریاکار بوده و سپاهیان معاویه را بر نبرد با امیر مؤمنان علیه السلام ترغیب می نموده است، و
دیگري مسروق بن اجدع است که از گمرکی ها و مالیات بگیر هاي حکومت معاویه بوده و به امیر
مؤمنان علیه السلام طعن می زده است و با همین حالت از دنیا رفت و یکی دیگر حسن بصري مردي است که در بصره ساکن
« اسود بن یزید » بود و حب مقام و ریاست داشته و در ماجراي جنگ جمل داستانی دارد و رئیس قدریه است. آخرین آنها نیز
است. « جریر بن عبداللَّه بجلی » یا
. همان؛ تهذیب التهذیب، ج 3، ص 68
در نهج البلاغه آمده که: همام از حضرت امیر علیه السلام تقاضا نمود تا اوصاف پارسایان را براي او بیان نماید و این
درخواست را چند بار تکرار کرد تا آن حضرت خطبه متقین را براي او بیان نمود و در پایان خطبه، همام فریادي از دل کشید و
حضور داشته و پس از وفات « ربیع بن خثیم » در این جریان « محمد بن طلحه شافعی » جان به جان آفرین تسلیم نمود. طبق نقل
خواهد آمد. « همّام » همام او را کفن و دفن نموده است. (اعیان الشیعه، ج 6، ص 454 ) تفصیل بیشتر در شرح حال
آزادي خواهی امیر مؤمنان در برخورد با ربیع و دیگران
در دوران حکومت امیرالمؤمنین علیه السلام آزادي خواهی و احترام به حقوق مردم موج می زند که مشابه آن یا در تاریخ
یک نمونه از آزاد منشی امام علیه السلام را « ربیع بن خثیم » واقع نشده و یا بسیار اندك است. در این جا به مناسبت شرح حال
در امر حکومت که در داستان غم بار صفین اتفاق افتاده نقل می کنیم.
هم در میان آنان بود، به حضور حضرت علیه السلام آمدند و « ربیع بن خثیم » در جنگ صفین گروهی چهار صد نفره، که
عرض کردند:
اي امیر مؤمنان، ما در این جنگ شک داریم در حالی که به فضایل و
مناقب بلند شما، معتقدیم و می دانیم که نه ما و نه شما و نه مسلمانان بی نیاز از جهاد نمی باشیم، لذا ما را به منطقه اي بفرستید
که آن جا با کفار بجنگیم و از حدود و کیان ممالک اسلامی پاسداري کنیم و امنیت بلاد مسلمین را تأمین نماییم.
امیرالمؤمنین علیه السلام پیشنهاد و تقاضاي آنان را پذیرفت و از اعتذار و بهانه گیري آنان هرگز ناراحت نشد و گروه
به منطقه ري و مناطق مجاور آن فرستاد تا جهاد اسلامی را که « ربیع بن خثیم » چهارصد نفري آنان را به سرپرستی و فرماندهی
در اطراف خراسان پیش می رفت، یاري رسانند. بدین سان اولین پرچمی که در میان کوفیان برافراشته شد، پرچم ربیع بن
.( خثیم بود.( 1
.( از برخی اسناد و مدارك استفاده می شود که حضرت او و چهار صد همراهش را به مرز قزوین یا ري و قزوین فرستاد.( 2
از این دو نقل به دست می آید که ورود ربیع به مرز ري یا قزوین قبل از جنگ صفین بوده است.
البته ترك جهاد آن هم با تردید در راه و روش امیر مؤمنان علیه السلام از دیدگاه ما شیعیان غیر قابل قبول و مورد مؤاخذه
است؛ اما چرا علی علیه السلام این گونه سخن و اعتذار اورا پذیرفته است و او را به دیار دیگر اعزام کرده، ممکن است،
حضرت علی علیه السلام او و همراهانش را از خود دور ساخته تا در بحبوحه جنگ، جمود فکري آنان سبب فساد و فتنه و
شکست مضاعف در نبرد صفین نشود چنانچه در هنگام سرنیزه کردن قرآنها از طرف معاویه، جمعی از سپاه امیر مؤمنان
(قاریان
قرآن) فریاد برآوردند که ما با قرآن نمی جنگیم، و نصایح مشفقانه امام علیه السلام و اعلان این که این عمل معاویه جز توطئه
و فریب چیز دیگر نیست. در روحیه آن جمع موثر واقع نشد و پیروزي قطعی امام علیه السلام را به شکست کشاندند! و یا
احتمال دارد حضور ربیع و همراهان وي را در مرزهاي کشور مؤثرتر می دانسته که عذر آنها را پذیرفته و اجازه رفتن به سوي
مرزها را داده است، و اللَّه العالم.
*****
در نهج البلاغه آمده که: همام از حضرت امیر علیه السلام تقاضا نمود تا اوصاف پارسایان را براي او بیان نماید و این
درخواست را چند بار تکرار کرد تا آن حضرت خطبه متقین را براي او بیان نمود و در پایان خطبه، همام فریادي از دل کشید و
حضور داشته و پس از وفات « ربیع بن خثیم » در این جریان « محمد بن طلحه شافعی » جان به جان آفرین تسلیم نمود. طبق نقل
خواهد آمد. « همّام » همام او را کفن و دفن نموده است. (اعیان الشیعه، ج 6، ص 454 ) تفصیل بیشتر در شرح حال
. تنقیح المقال، ج 1، ص 425 ؛ اخبار الطوال، ص 165
عبادت هاي ربیع
1 - ربیع در خانه خود قبري حفر نموده بود و هرگاه در درون خود لغزش و قساوت قلب می دید، وارد آن قبر می شد و مدت
مدیدي در آن می خوابید و چون مردگانی که از خداي خود می خواهند که آنان را به زندگانی دنیوي باز گرداند تا این بار
ربّ ارجعونی لعلی أعملُ صالحاً فیما » : بیندیشند و به درستی عمل کنند، او نیز چنین می کرد و می گفت
ترکت؛ خداوندا مرا به زندگانی دنیایی ام باز گردان تا بلکه این بار درست و پسندیده عمل کنم، و آنچه را که در گذشته
را بارها تکرار می کرد و در «... ربّ ارجعونی » ربیع هم چنان که در قبر خوابیده بود آیه .« ترك نموده ام از نو تدارك نمایم
یا ربیع، قد رجعناك فاعمل؛ اي ربیع، دعایت را پذیرفتیم و تو را به زندگانی دنیوي ات » : پایان خطاب به ضمیر خود می گفت
.(1)«. باز گرداندیم، پس عمل کن و مافات را جبران نما
2 - ربیع همواره کاغذي جلو روي خود می گذاشت و هرچه در روز می گفت بر آن می نوشت. شب که می شد خود را به
آه نجا الصامتون؛ آه آنان که » : محاکمه می کشید و خوبی و بدي که گفته بود از روي کاغذ بررسی می کرد و بعد می گفت
«. ساکت بودند، نجات یافتند
در نقل دیگري است که: ربیع دائماً کاغذ و قلم در دست داشت و از صبح تا مغرب هر کاري می کرد و یا می گفت، در آن
می نوشت و چون شب می شد بعد از نماز عشاء، در نوشته نگاه می کرد اگر کار خوبی کرده بود، شکرگزاري می کرد و اگر
آه نجا الصادقون، و أنا وقعت فی العذاب بعملی؛ آه راست گویان نجات » : کار بدي انجام داده بود، توبه می کرد و می گفت
.(2)«. یافتند و من به واسطه عملم در عذاب افتادم
همو از شیخ بهایی در کشکول نقل می کند: شخصی به ربیع گفت: هیچ گاه ندیدم که عیب کسی را بگویی؟ ربیع گفت: من
هنوز از نفس خود راضی نیستم، تا
از خود فارغ شوم و به عیب دیگران بپردازم. سپس این شعر را خواند:
لنفسی أبکی لست أبکی لغیرها
لنفسی فی نفسی عن الناس شاغل
- به نفس خود می گریم و براي غیر نمی گریم و به خاطر خودم از غیر خود مشغول نمی شوم.
3 - از کشکول شیخ بهایی نقل است: ربیع، روز و شب بسیار اشک می ریخت و به قدري زیاد می گریست که مادرش به
تنگ آمد و گفت: گویا از روي ستم کسی را کشته اي که این مقدار گریه می کنی؟ به من بگو که را کشته اي تا نزد اولیا و
خانواده اش بروم و از آنها رضایت بگیرم؛ به خدا سوگند اگر آنها از حال تو باخبر شوند، به تو رحم خواهند کرد و رضایت
داده و تو را حلال می کنند!
.( ربیع در پاسخ مادرش گفت: بله من قاتلم اما نفس خودم را کشته ام.( 3
4 - شب هایی که او براي عبادت و شب زنده داري بالاي بام می ایستاد، به قدري بدون حرکت قیام خود را ادامه می داد که
وقتی از دنیا رفت، دختر همسایه به پدرش گفت: پدر، من هر شب عمود و چوبی را بالاي بام می دیدم ولی مدتی است که از
آن چوب خبري نیست؟
پدر گفت: دخترم، این چوب نبود، بلکه مرد صالحی در همسایگی ما بود که شب ها براي عبادت در بالاي بام می ایستاد و
.( اکنون از دنیا رفته است.( 4
*****
. اعیان الشیعه، ج 6، ص 456
. همان مدرك؛ سفینه البحار، ج 1، ص 506
. همان مدرك؛ سفینه البحار، ج 1، ص 506
. همان مدرك؛ سفینه البحار، ج 1، ص 506
سخنان ربیع هنگام شنیدن خبر شهادت امام حسین
چون خبر شهادت امام
حسین علیه السلام را به ربیع دادند، با این که او در سکوت بیست ساله به سر می برد، همگان در این لحظه با خود گفتند که:
ربیع با آگاهی از شهادت حضرت ابا عبداللَّه الحسین علیه السلام حتماً لب به سخن خواهد گشود، ولی ربیع چیزي نگفت فقط
نظاره کرد و حرفی نزد تا نفر دوم که خبر داد باز چیزي نگفت؛ اما نفر سوم که خبر شهادت حضرت حسین علیه السلام را داد،
ربیع شروع به گریستن کرد، بعد این جمله را گفت:
اللهم فاطر السموات و الأرض، عالم الغیب و الشهاده أنت تحکم بین عبادك فیما کانوا فیه یختلفون؛
اي خدایی که پدیدآورنده آسمان ها و زمین و آگاه به عالم غیب و شهودي، و تو خود بین بندگانت در آنچه باهم اختلاف
دارند حکم می کنی.
.( سپس سکوت کرد تا از دنیا رفت.( 1
آه، آیا به » : به نقلی همین که ربیع از شهادت حضرت امام حسین علیه السلام و اصحابش آگاه شد، این چند کلمه را گفت
راستی یزیدیان چنین کردند، قتل من کان یجلسه رسول اللَّه صلی الله علیه و آله فی حجره و وضع فاه علی فیه؛ آه، کسی را به
.(2)«. قتل رساندند که رسول خدا صلی الله علیه و آله او را در آغوش خود می نشانید و بر لبانش بوسه می زد
لقد قتلوا فتیهً لو رآهم رسول اللَّه صلی الله علیه و آله لأحبهم أطعهم بیده » : و به قول ابن جوزي در تذکره الخواص، ربیع گفت
و أجلسهم علی فخذه؛ آنها جوانانی را به شهادت رساندند که اگر رسول خدا آنان را می دید، هم دوستشان می داشت و هم با
.(3)«. دست خود به آنان غذا می خوراند و نیز آنان را روي زانوي خود می نشاند
بی تردید روي علاقه و محبتی که ربیع به خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله داشت از شنیدن شهادت امام حسین علیه السلام و
اصحاب و نزدیکانش بسیار ناراحت و اندوهگین شده چنانچه در نقل محدث قمی آمده که وقتی از شهادت امام حسین علیه
.( السلام باخبر شد، سه مرتبه آه کشید و بی اختیار روي زمین افتاد و کسی دیگر او را خنده روي ندید تا از دنیا رفت.( 4
*****
. اعیان الشیعه، ج 6، ص 456
. اعیان الشیعه، ج 6، ص 456
. اعیان الشیعه، ج 6، ص 456
سفینه البحار، ج 1، ص 507 ، ماده ربع.
نقدي بر عبادت و زهد ربیع
با وجود اخبار و روایات زیادي که به زهد و عبادت منحصر به فرد ربیع تصریح می کند، اما موضع انفعالی او در صفین( 1) و
تردید و دودلی او در مورد ضرورت یاري امیرالمؤمنین علیه السلام و جنگ علیه معاویه چهره او را در نظر ما مخدوش می
.( سازد.( 2
علامه محسن امین در این خصوص می نویسد: به هر تقدیر، خودداري ربیع بن خثیم از شرکت در جنگ صفین، نشان می
دهد که وي در ولاي امیرالمؤمنین علیه السلام از بصیرتی نافذ و بینشی هوشمندانه برخوردار نبوده است، زیرا او نه تنها در
وجوب قتال مسلمین (در شرایطی به خصوص) مردّد بود بلکه در اصل جواز نبرد با مسلمانان نیز تردید نمود مثل این که آیه
را پیش تر نشنیده بوده است! تقواي او « علیٌ مع الحق و الحق مع علی » : و حدیث نبوي معروف «... وان طائفتان من المؤمنین »
تقواي خوارج بود، و تنگ نظري او همان تنگ
نظري و جمود و تحجر خوارج، خوارجی که در طول تاریخ اسلام، خطر شان از خطر کسانی که آشکارا در کمند فسق گرفتار
شده اند، بیشتر و بیشتر بوده است. خوارجی که در برخی موارد از منافقین خطرناك تر و خطرساز تر بوده اند و یا لااقل هم
پاي آنان کیان اسلام را به مخاطره انداخته اند.
سید محسن امین عاملی در آخر می گوید: به هر تقدیر این شخصیت نامی، زاهدي متقی بود اما زهد و ورع و تقوایش با
تحجر و جمود فکري و تنگ نظري درآمیخته بود.
مرحوم علامه نوري صاحب مستدرك الوسائل تمام اعمال و عبادت هاي خواجه ربیع را زیر سؤال برده و می گوید: عبادت
هاي بدنی که بدون اعتقاد صحیح باشد، ارزش ندارد؛ کسی که به مقام شامخ ولایت امیر مؤمنان علیه السلام به صورت تردید
می نگرد و جنگ آن امام علیه السلام را با پسر ابوسفیان زیر سؤال می برد، اعمال بدنی او چه تأثیري دارد؟ چنانچه سخن
نگفتن او، و سکوت بیست ساله اش از دیدگاه اسلام مذموم است؛ زیرا پیامبر صلی الله علیه و آله و امامان ما در امور مباح دنیا
.( حرف می زدند و گاهی مزاح می کردند، بنابراین راه و رسم ربیع از دیدگاه اسلام مورد تایید ما نیست.( 3
*****
در سند فوق، تردید خواجه ربیع در همراهی با حضرت علی علیه السلام را در جنگ با خوارج ذکر کرده است.
. ر. ك: اعیان الشیعه، ج 6، ص 455 ؛ معجم رجال الحدیث، ج 7، ص 167
. اعیان الشیعه، ج 6، ص 455 ؛ معجم رجال الحدیث، ج 7، ص 167
وفات ربیع
اما قول قوي این است که وفات او
در خراسان بوده و در همان جا به خاك سپرده شده است و مقبره او حدود یک فرسخ از آستان قدس رضوي فاصله دارد، بر
مدفن او گنبدي بنا شده است و اهل آن دیار و حتی برخی از زائرین مرقد مطهر امام رضا علیه السلام آن را زیارت می کنند و
می خوانند. « خواجه ربیع » او را
*****
ربیع بن زیاد حارثی
اشاره
1) از طایفه بنی حارث بن کعب و کنیه اش ابوعبدالرحمن برادر عاصم بن زیاد است. او بصري و از جمله )« ربیع بن زیاد »
کسانی است که پیامبر خداصلی الله علیه و آله را درك نمود( 2) و در زمره یاران صدیق و ارادتمندان مخلص امیرالمؤمنین علیه
السلام گردید.
ربیع بن زیاد غیر از خواجه ربیع است که شرح حال آن در صفحات قبل گذشت.
. اسد الغابه، ج 2، ص 164
فاتح جنگ و حاکم بلاد
ربیع با وجود داشتن تواضع و فروتنی، مردي شجاع و دلاور بود لذا ابو موسی اشعري در سال 17 هجري در زمان حکومت عمر
در آن جنگ « مهاجر بن زیاد » 1) فرستاد و او آن جا را فتح کرد و برادرش )« منا ذر » بن خطاب او را به سرپرستی لشکري به
کشته شد. بعد از استقرار حکومت معاویه، وي به استانداري سیستان منصوب شد در آن جا هم بر مغول ها و افغانستان غالب
شد و آن جا را فتح نمود. وقتی مغیره از دنیا رفت و زیاد حاکم کوفه و بصره گردید، ربیع از سیستان معزول شد، و به
استانداري خراسان منصوب گردید( 2) او نزد عمر نفوذ کلمه داشت و توجه او را به سوي خود جلب می کرد. ربیع با آن همه
نفوذ و شخصیتی که داشت، مردي با گذشت بود. روزي شخصی نزد او آمد و گفت: اي ابو عبدالرحمن، فلانی غیبت تو را
و اللَّه لأغیظنَّ مَن أمره بذلک؛ به خدا سوگند، کینه و دشمنی » : می کرد و آرزوي نابودي تو را می نمود. ربیع در پاسخ گفت
مرد گفت: چه کسی به او «. کسی را دارم که به او دستور داده غیبت مرا بکند
الشیطان عدوّ اللَّه، استغواه لیؤثمه، و أراد أن یُغضبنی علیه فأُکافئُه؛ شیطان که دشمن خداست او را » : گفته است؟ ربیع گفت
«. فریفته تا گناه و نافرمانی خدا کند و خواسته من هم بر او خشم گیرم و او را مکافات نمایم
و اللَّه لا أعطیه ما أحبَّ من ذلک، غفر اللَّه لنا و له؛ به خدا قسم چیزي که من دوست ندارم به او نمی » : ربیع در پایان گفت
.(3)«. دهم، خداوند ما و او را بیامرزد
*****
بوده است. « بنو لحم » محل سکونت قبیله « حیره » مناذر، مملکتی عربی بوده و پایتخت آن شهر
. اسد الغابه، ج 2، ص 164
. شرح ابن ابی الحدید، ج 10 ، ص 158
ربیع و نفوذ در مدیریت خلیفه دوم
ابن ابی الحدید نقل می کند که: ربیع بن زیاد گوید: من از سوي ابوموسی اشعري به ولایت بحرین منصوب شدم، طولی
نکشید خلیفه به ابو موسی اشعري نامه نوشت که خود او و دیگر کارگزاران آن مناطق معزول و به مدینه پیش خلیفه بروند.
حاجب و همه کاره عمر رفتم و گفتم: من درمانده ام، مرا راهنمایی کن، بگو ببینم که « یَرفا » وقتی به مدینه رسیدیم من نزد
خلیفه، کارگزاران خود را در چه هیئت و لباسی ببیند خوشحال می شود! یرفا اشاره کرد که عمر آدم ظاهر بینی است، لباس
خشن و سر و صورت به هم ریخته را دوست دارد.
ربیع می گوید: من براي این که بیشتر در خلیفه نفوذ کنم و نظر او را به خود جلب نمایم دو کفش پاشنه خوابیده که روي هم
خم شده بود، به پا کردم و لباس پشمینه زبري به تن نموده و عمامه سرم را نامرتب پیچیدم و تنها دو چشمم پیدا
بود، و فردا با سایر همراهان که معزول شده بودیم نزد خلیفه رفتیم و پیش او ایستادیم. عمر فقط چشمش به من بود و از میان
آن جمع تنها مرا صدا کرد، جلو رفتم، پرسید: تو کیستی؟ گفتم: ربیع بن زیاد حارثی. پرسید: کارگزار کدام منطقه اي؟ گفتم:
کارگزار بحرین ام. پرسید: مقرري تو چقدر است؟ گفتم: هزار. پرسید: با آن چه می کنی؟ گفتم: بخشی هزینه زندگی خود و
بخشی را به برخی نزدیکانم می دهم و هر چه زیاد آمد به فقراي مسلمانان می پردازم.
عمر گفت: عیبی ندارد، به جاي خود برگرد. به جاي خودم برگشتم اما باز عمر در میان آن جمع تنها به من می نگریست،
دوباره مرا صدا کرد و گفت: چند سال داري؟ گفتم: چهل و پنج سال. گفت: هنگامی است که باید محکم و استوار باشی،
آن گاه دستور داد غذا بیاورند، من براي آن که بیشتر در خلیفه نفوذ کنم خود را گرسنه نشان دادم اما دوستان و همراهان که
از روحیه خلیفه بی اطلاع بودند نسبت به غذاي دستگاه خلافت بی رغبت بودند لذا وقتی غذا را که پاره گوشت و استخوانی
از شتر بود، آوردند دوستان تناول نکردند؛ اما من بدون آن که میل و رغبتی به آن داشته باشم با اشتها خوردم و زیر چشمی
عمر را می دیدم و او هم مرتب نظرش به من بود و مرا می پایید، تا این که سخنی از دهانم بیرون آمد که اي کاش در زمین
فرو می رفتم و آن سخن را نمی گفتم و سخن این بود: اي خلیفه، مردم محتاج به صحت و
سلامت شما هستند، اي کاش غذاي نرم تر و لذیذتر از این براي شما آماده می کردند. خلیفه با شنیدن این سخن نخست حالت
تندي به خود گرفت و بعد به من گفت: چه گفتی؟ من از فرصت استفاده کردم و سخنم را اصلاح کردم و گفتم: اي خلیفه،
مناسب است دقت کنی که آرد ي که براي شما خمیر می کنند یک روز جلوتر پخته کنند و گوشت تازه تر تهیه و بیشتر بپزند.
با این سخن من، عمر آرام شد و گفت: ربیع، اگر ما بخواهیم می توانیم این ظرف ها را از گوشت تازه آب پز و بریان، و آرد
سفید یک روز خمیر شده و انواع خورش پر کنیم ولی می بینیم خداوند همان طوري که گناهان قومی را می شمرد، شهوت
أذهَبْتُم طَیّباتِکم فِی حیاتِکُمْ الدُّنیا؛( 1) شما لذت ها و خوشی » : هاي آنان را خواهد شمرد و لذا به ما خطاب کرده و می فرماید
آن گاه عمر به ابوموسی اشعري دستور داد که مرا در مقام و امارت بحرین، باقی بدارد و .« هاي خود را در زندگانی دنیا بردید
.( دیگران را عوض کند.( 2
همو در نقل دیگري این داستان را با تفاوتی نقل کرده و می افزاید: ابوموسی اشعري، ربیع را از حکومت بحرین عزل و به
مدینه اعزام نمود، اما ربیع با هوشیاري که به کار برد، موفق شد نظر خلیفه را به خود جلب نموده و مجدداً به امارت بحرین
.( منصوب گردید.( 3
*****
. احقاف 46 ، آیه 30
. شرح ابن ابی الحدید، ج 1، ص 175
. شرح ابن ابی الحدید، ج 1، ص 175
آوردن خراج نزد خلیفه و مشورت با امام علی
ربیع در زمانی که بر بحرین حکومت می کرد، مال
زیادي از آن دیار به مدینه، پایتخت حکومت اسلامی آورد، او می گوید: پس از اداي نماز مغرب و عشاء نزد عمر بن خطاب
رفتم و سلام کردم، عمر پرسید: چه چیزي آورده اي؟ گفتم: پانصد هزار. خلیفه از روي تعجب گفت: واي برتو، پنجاه هزار
آورده اي؟ گفتم: قربان پانصد هزار آورده ام. عمر پرسید: پانصد هزار چقدر است؟ ربیع گوید: براي آن که خلیفه متوجه عدد
پانصد هزار شود، یکصد هزار، یکصد هزار برایش شمردم تا پانصد هزار شد، عمر از آن عدد باز هم در تعجب بود و گفت:
اي ربیع، گویا خواب آلوده هستی، اینک به خانه ات برو و فردا اذان صبح نزد من آي.
ربیع می گوید: فردا اول سپیده دم نزد عمر آمدم، باز از من پرسید: چقدر پول آورده اي؟ گفتم: همان اندازه که دیشب گفتم،
پرسید چه مقدار بود؟ گفتم: پانصد هزار. گفت: آیا حلال است؟ گفتم: آري و من آن را جز از راه حلال نمی دانم.
عمر با اصحاب در این باره به شور پرداخت که با آن پول ها چه کند. همه نظر دادند که دفتر دیوان آورده شود و تمامی آن
اموال میان مسلمانان تقسیم شود، عمر این کار را پسندید ولی در آخر مقداري از آن مال باقی ماند، فردا صبح مهاجر و انصار
را جمع کرد و علی بن ابی طالب علیه السلام هم میان آنان بود، پرسید عقیده شما در مورد این مقدار مال که پیش من باقی
مانده است چیست؟ حاضرین گفتند: چون شما براي عموم مردم حکومت می کنی و دست از کار و تجارت برداشته اي
بنابراین این
باقیمانده مال شما باشد.
قد أشاروا علیک؛ » : حضرت فرمود «؟ ما تقول أنت، یا علی، نظر شما چیست » : عمر به علی علیه السلام نگاهی کرد و گفت
عمر گفت: می خواستم با نظر تو هم آشنا شوم. «. حاضرین نظر خویش را به تو دادند
یعنی چیزي که می «؟ لِمَ تَجعلُ یقینَک ظنّاً؟ چرا یقین خود را به گمان تبدیل می کنی » : حضرت علی علیه السلام به او فرمود
دانی، می گویی نمی دانم. خلیفه مقصود حضرت علیه السلام را نفهمید، گفت: آیا آنچه گفتی می توانی ثابت نمایی؟
حضرت علیه السلام فرمود: آري، به خدا قسم آن را ثابت می کنم. سپس خلیفه را متوجه حدیثی از رسول خداصلی الله علیه و
آله نمود و گفت: اي عمر، آیا به یاد داري آن روزي که رسول خدا صلی الله علیه و آله تو را براي جمع آوري زکات فرستاد
و تو نزد عباس بن عبدالمطلب رفته بودي و او از پرداخت زکات خودداري نموده بود و میان تو و او کدورتی پیش آمد، سپس
نزد من آمدید و از من خواستید که شما را نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله ببرم و این کار را کردم، اما چون به نزد حضرت
رفتیم، او را خسته و بی حوصله یافتیم، لذا چیزي نگفتیم و بازگشتیم، و فرداي آن روز دوباره خدمتش شرفیاب شدیم، و بر
خلاف روز قبل سرحال و آسوده خاطر بود، تو آنچه را که عباس انجام داده بود به پیامبر گزارش دادي، حضرت درباره عباس
مطالبی فرمود، آن گاه ما به حضرتش عرض کردیم: چرا روز گذشته ناراحت و کم حوصله و امروز شاد و
إنّکم أتیتم فی الیوم الاول، و قد بقی عندي من مال الصدقه دیناران، فکان ما رأیتم » : آسوده اید؟ حضرت در پاسخ ما فرمود
من خُثوري لذلک، و أتیتم فی الیوم الثانی و قد وجّهتهما فذاك، الذي رأیتم من طِیب نفسی؛ آري، دیروز که آمدید دو دینار
از اموال زکات پیش من مانده بود و افسردگی من بدان سبب بود، و امروز که آمده اید آن دو درهم را براي مستحقان آن
اشیرُ علیک » : سپس امیرالمؤمنین علیه السلام خطاب به عمر فرمود «. فرستادم و بدین سبب امروز مرا خشنود و آسوده می بینید
ألّا تأخذ من هذا الفضل شیئاً، و أن تفضَّه علی فقراء المسلمین؛ اینک به تو می گویم که از این مال اضافی هیچ چیزي بر ندار و
آن را میان فقرا و مستمندان تقسیم کن (همان گونه که رسول خدا صلی الله علیه و آله آن دو درهم باقی مانده را به فقرا داده
«.( بود
صدقت و اللَّه لأشکرنَّ لک الاولی و الأخیره؛ راست گفتی اي » : عمر از نظر حضرت علی علیه السلام استقبال کرد و گفت
علی، به خدا قسم براي هر دو مورد، مورد اول که مرا به یاد حدیث رسول خدا صلی الله علیه و آله آوردي و مورد دوم که مرا
.(1)«. راهنمایی کردي از تو سپاس گزارم
*****
. شرح ابن ابی الحدید، ج 12 ، ص 99
عیادت امیر مؤمنان از ربیع
هنگامی که مردم با امیرالمؤمنین علیه السلام بیعت کردند و حضرت به خلافت ظاهري دست یافت، گاه و بی گاه به دیدار
دوستان و یاران باوفایش می رفتند و با آنها ملاقات می کردند و اگر لازم بود تذکراتی به آنان می دادند، از جمله این
ملاقات ها عیادت آن حضرت با ربیع بن زیاد حارثی است.
عبداللَّه بن احمد بن خشاب می گوید: پیشانی ربیع بن زیاد در اثر اصابت تیري مجروح بود و هر ساله محل جراحت عفونت
می کرد و با درد شدیدي همراه بود. روزي حضرت علی علیه السلام به عیادت او تشریف بردند و حال او را پرسیدند، ربیع
گفت: اي امیرمؤمنان خودم را در شرایطی از درد و ناراحتی می یابم که اگر بهبودیم فقط با از بین رفتن نور چشمم امکان
پذیر باشد، حاضرم نابینا شوم و این درد آرام بگیرد.
ما قیمه بصرك عندك؟ تو که حاضري هر دو چشمت براي » : امام علیه السلام در مقام دلداري و پاداش اخروي به او فرمود
«؟ مداواي زخمت کور شود، بگو ببینم ارزش و بهاي این دو چشمت چقدر است
عرض کرد: حاضر بودم همه دنیا را فدا کنم تا کور نشوم.
لا جرم لیُعطیَّنک اللَّه علی قدر ذلک، إنَّ اللَّه تعالی یُعطی علی قدر الألم و المصیبه، و عنده » : حضرت علیه السلام فرمود
تضعیف کثیر؛ به ناچار خداوند به همین مقدار به تو پاداش خواهد داد، چرا که خداي متعال همواره به اندازه درد و بلا پاداش
.(1)«. می دهد، بلکه چندین برابر آن در پیش گاه خداوند است
امام علیه السلام در این ملاقات یک درس اخلاقی و ایمانی به همه یاران خود می دهد که در برابر مصائب و دردها و
ناملایمات شکیبا باشند تا از پاداش معنوي آن محروم نگردند.
در همین مجلس ربیع گفت: اي امیرالمؤمنین، آیا اجازه می فرمایید از برادرم عاصم بن زیاد شکایت کنم؟ حضرت فرمود:
مگر چه شده؟ گفت برادرم، عباي پشمینه پوشیده و
جامه نرم را کنار گذاشته و بدین گونه زن خویش را افسرده و فرزندان خود را اندوهگین ساخته است؟
امام علیه السلام فرمود: بگویید عاصم نزد من بیاید؛ چون عاصم خدمت حضرت آمد چهره بر او ترش کرد و فرمود:
واي بر تو اي عاصم، آیا گمان کرده اي که خداوند در عین این که خوشی ها را بر تو حلال شمرده، اما اگر از آن بهره مند
شوي ناراحت می شود و مکروه می دارد؟ خیر تو در پیشگاه خداوند کوچک تر و کم ارزش تر از آنی که فکر کنی، حلال
اوست که دو دریا را به هم » : هاي خود را بر تو مکروه داشته است! آیا مگر از قرآن کریم نشنیده اي که خدا می فرماید
و از هر دو دریا گوشت تازه » : و سپس فرموده است « و از آن دو دریا لؤلؤ و مرجان بیرون آورد » : و بعد فرموده است « آمیخت
.( یعنی اینها را خداوند خلق کرده و براي شما حلال است.( 2 «. می خورید و زیورها استخراج می کنید و می پوشید
آن گاه امام بیانات دیگري را مورد اشاره قرار دادند و عاصم را نسبت به کار اشتباهش آگاه ساخت و پرسش هایش را پاسخ
داد.
*****
. شرح ابن ابی الحدید، ج 11 ، ص 35
. عقد الفرید، ج 2، ص 373 ؛ شرح ابن ابی الحدید، ج 12 ، ص 36
ربیع و تقاضاي مرگ
از آن جا که ربیع داراي شخصیت ذاتی و مردي سیاست مدار بود، بعد از شهادت امیر مؤمنان علی علیه السلام حاکم خراسان
و مورد احترام و اکرام معاویه بود. اما او هرگز حاضر به تملق گویی و چاپلوسی از معاویه نبود و حاضر هم نمی شد
به مقام مقدس امیر مؤمنان علی علیه السلام توهین نماید. از این رو کمترین نامه و مکاتبه اي با معاویه نداشت و تنها به موارد
ضروري که ناچار می شد براي دفع مفسده و یا جلب منفعتی نامه به زیاد بن ابیه و یا به معاویه می نوشت تا آن که روزي زیاد
دستوري از طرف معاویه براي ربیع نوشت تا اموال را به نفع معاویه حفظ نماید، ولی ربیع مقابل دستور او ایستادگی کرد و
.( اطاعت ننمود و سپس از خدا تقاضاي مرگ کرد.( 1
.( روایت است که ربیع از آن مجلس بیرون نرفته بود که خداوند دعایش را مستجاب کرد و از دنیا رفت.( 2
حجر بن عدي رضی الله عنه در سال 51 هجري به شهادت رسیده است، بنابراین قول وفات این شیعه راستین امیرالمؤمنین علیه
السلام هم در سال 51 هجري بوده باشد.
*****
. اسد الغابه، ج 2، ص 164 ؛ شرح ابن ابی الحدید، ج 11 ، ص 37
. اسد الغابه، ج 2، ص 164 ؛ شرح ابن ابی الحدید، ج 11 ، ص 37
ربیعه عقیلی
که زمام « عمره بن بجره » ربیعه، از اصحاب علی علیه السلام بود که در جمل شرکت داشت و با مردي از طایفه عدي، به نام
دار شتر عایشه بود به مبارزه پرداخت و سرانجام هر دو از پاي درآمدند و بدین ترتیب ربیعه در رکاب امیرالمؤمنین علیه السلام
.( در جنگ جمل به شهادت رسید.( 1
از اشعار حماسی ربیعه در جنگ جمل این دو بیت به یادگار مانده است:
یا اُمَّنا أعَقّ اُمٍّ نَعلَمُ
و الاُمّ تغذوا ولَداً و تَرْحَمُ
ألا تَرینَ کم شُجاعٍ یُکلَمُ
و تُختَلَی مِنه یَدٌ و مِعصَمُ
- اي مادر ما (عایشه)، اي بی رحم ترین مادري که دیده
ایم، مادران به فرزندان خود ترحم می کنند و آنها را تغذیه می کنند.
- پس تو چه مادري هستی که می بینی این همه از فرزندان برومندت هلاك می شوند و یا این که دست و پایشان قطع می
شود (و به راهت ادامه می دهی).
*****
. ر. ك: تاریخ طبري، ج 4، ص 517
ربیعه بن حارث بن عبدالمطلب
.( کنیه داشت، پسرعموي رسول خداست که از عمویش عباس چند سالی( 1) بزرگ تر بود.( 2 « ابوأروي » ربیعه به
او با عباس و نوفل بن حارث به مدینه هجرت کرد و در فتح مکه و طائف شرکت نمود و در جنگ حنین در میدان نبرد ثابت
.( قدم ماند.( 3
قصیده زیر نشان از ایمان عمیق وي به مولا و مقتدایش امیرمؤمنان علیه السلام و نیز سبقت او در اسلام است.
ما کنتُ أحسب أن الأمر منتقل
عن هاشم ثم منها عن أبی حسن
ألیس أوّلُ مَن صَلّی لِقبلتهم
و أعلم الناس بالآیات و السنن
- نمی پنداشتم که امر خلافت از دست بنی هاشم و سپس از دست ابوالحسن بیرون رود.
- آیا ابوالحسن علی علیه السلام نخستین کسی نبود که به سوي قبله آنان نماز گزارد و آیا آشنا ترین مردم به آیات و سنت
هاي رسول خدا صلی الله علیه و آله نبود؟
و خواند تا آن جا که:
ماذا الذي ردّکم عنه فَنعلمه
ها إنّ بیعتکم مِن أوّل الفِتن
- چه چیزي شما را از بیعت با وي بازداشت تا آن را جبران کنیم، بدانید که بیعت با شما پایه و اساس فتنه ها است.
درگذشت و زمان خلافت امیرالمؤمنین علی « خلافت عمر بن خطاب » اگر چه عمر او کوتاه بود و به سال 23 هجري در زمان
علیه السلام را درك نکرد تا آن
.( حضرت را در مشکلات و جنگ ها یاري نماید، روحش شاد باد.( 4
*****
.« دو سال » : در تهذیب التهذیب، ج 3، ص 79 می نویسد
. اسدالغابه، ج 2، ص 166 ؛ ر. ك: معرفه الصحابه، ج 2، ص 287
. تهذیب التهذیب، ج 3، ص 79
. الفصول المختاره، ص 216
ربیعه بن سمیع
ربیعه بن سمیع از یاران و شیعیان حضرت علی علیه السلام است؛ زیرا به گفته نجاشی، وي از سلف صالحان و از پیش گامان
.( تألیف و تصنیف بود که در باب زکات انعام، کتابی از روایت هاي امیرالمؤمنین علیه السلام تنظیم کرد.( 1
*****
. معجم رجال الحدیث، ج 7، ص 178
ربیعه بن ناجد (ناجذ) اسدي
.( ربیعه بن ناجد( 1) اسدي ازدي، از اصحاب امیرمؤمنان علیه السلام( 2) و از اعراب تمیم کوفه بوده است.( 3
ضبط شده « ماجد » و در شرح ابن ابی الحدید « ناجذ » و در تاریخ بغداد « ناجد » در رجال برقی و رجال طوسی پدر ربیعه را
است.
. رجال برقی، ص 6
. رجال طوسی، ص 41 ، ش 2
ربیعه و نقل حدیث از امام
اشاره
در « انبار » مستقیماً از حضرت علی علیه السلام استماع کرده و هنگام ورود حضرت به منطقه « ربیعه » در تاریخ بغداد آمده که
برایمان خطبه اي ایراد کرد و چنین فرمود: « انبار » رکاب ایشان بوده است. همو می گوید: امیرالمؤمنین علیه السلام در پادگان
یا ایّها النّاس، إنّ الجهادَ بابٌ مِن أبواب الجنّه، فَمَن تَرکه شمله البلاء، و سیم الخسف، و دیس بالصغار، و اللَّه بلغنی أن المرأه
المسلمه کانت یُنزع عنها رُعاثُها، و یکُشفُ عن ذیلها فما تمتنع، ثم انصرفوا موفورین و لم یُکلموا ما علی هذا فارقت رسول اللَّه
صلی الله علیه و آله...؛
اي مردم! همانا جهاد، دري از درهاي بهشت است و هر که از آن روي گرداند، گرفتار بلا خواهد شد و به ذلت و خواري
خواهد افتاد و افراد پست و کوچک وي را لگد مال خواهند کرد، به خدا سوگند به من خبر رسیده که (سپاهیان معاویه به
مسلمانان یورش برده اند و) گوشواره از گوش زن مسلمانی بیرون آورده، و پرده دري شده است در حالی که هیچ وسیله اي
.( براي جلوگیري نداشته، بعد آن گروه با غنیمت فراوان برگشته اند، در حالی که هیچ کدام از آنها صدمه اي ندیده اند.( 1
*****
تاریخ بغداد، ج 8، ص 420 ؛ (این خطبه نظیر همان خطبه 27 نهج البلاغه است که حضرت به تفصیل خطبه
.«... فلو أنّ امرأً مسلماً مات من بعد هذا أسفاً ما کان به ملوماً بل کان به عندي جدیراً » : خواندند و در ادامه فرمودند
دلاوري هاي ربیعه
وقتی خبر حمله و قتل و غارت ضحاك بن قیس در شهرهاي عراق مخصوصاً کشتن عمرو بن عمیس، صحابی رسول خدا و
یاران عمرو که به دستور معاویه بود، به امام علی علیه السلام رسید، از مردم کوفه خواست براي دفاع از کیان خود و
و جمعی از همراهانش، قیام کنند و به دفاع بپردازند و به ضحاك و نیروهایش حمله کنند. « عمرو بن عمیس » خونخواهی
ربیعه بن » ، به فرماندهی چهار هزار نفر به دستور امام علیه السلام حرکت کرد. در میان نیروهاي حجر « حجر بن عدي »
1) بود که به مقابل ضحاك در ناحیه تَدَمُّر رفتند( 2) و با سپاهیان ضحاك به جنگ پرداختند و نوزده نفر از لشکر )« ناجذ
ضحاك به هلاکت رسید و تنها دو نفر از سپاه حجر کشته شدند و چون شب فرا رسید، ضحاك و همراهانش از تاریکی شب
.( با ربیعه بن ناجد و سایر همراهانش به کوفه بازگشتند( 3 « حجر بن عدي » استفاده کردند و فرار نمودند و
*****
است. « ربیعه بن ماجد » به تعبیر ابن ابی الحدید
تدمّر، یکی از شهرهاي باستانی شام است که تا حلب 5 روز پیاده راه فاصله داشته است.
. 117 ؛ ر. ك: تاریخ طبري، ج 5، ص 135 - شرح ابن ابی الحدید، ج 2، ص 121
بازگویی ضحاك از شجاعت ربیعه
وقتی ضحاك پس از مرگ زیاد بر کوفه حکومت یافت، روزي از عبدالرحمان بن مخنف پرسید من در جنگ غرب تدمر
مردي از شما را دیدم که تا آن روز نظیر او را ندیده بودم، نخست او بر ما حمله آورد و پایداري و دلیري کرد و گروهی را که
من در میانشان بودم، ضربه زد و چون خواست بازگردد، به او
حمله کردم و نیزه اي به او زدم. او افتاد و همان دم برخاست و آن ضربه نیزه، به او صدمه اي نزد. چیزي نگذشت که باز به
همان دسته اي که من در آن بودم، مجدداً حمله آورد و مردي را بر زمین زد و چون خواست برگردد، باز من به او حمله کرده
و شمشیري بر سرش زدم و پنداشتم که شمشیر در استخوان سرش اثر گذاشت؛ اما او بی درنگ شمشیري بر من فرود آورد
ولی اثر نداشت. او برگشت و گمان کردم که دیگر بر نخواهد گشت. به خدا سوگند شگفت زده شدم وقتی که دیدم سر خود
را با عمامه اي بسته و باز به سوي ما پیش می آید. گفتم: مادرت به عزایت بنشیند، آیا آن دو ضربه تو را از حمله باز نداشت؟
گفت: هرگز آن دو ضربه مرا از حمله باز نمی دارد و من این را در راه خدا به حساب می آورم و تحمل می کنم و بلافاصله به
من حمله کرد که نیزه بزند، من نیزه اي به او زدم، یارانش بر من هجوم آوردند و ما را از یک دیگر جدا کردند و آن گاه شب
فرا رسید و میان ما پرده تاریکی شب کشیده شد.
ضحاك به عبدالرحمان گفت: آیا آن مرد را می شناسی؟ گفت: آري این مرد، همان ربیعه بن ماجد که سوارکار دلیر و شجاع
قبیله می باشد، و گمان نمی کنم شجاعت او بر کسی پوشیده باشد.
ضحاك سپس خطاب به ربیعه که در مجلس حاضر بود ولی ضحاك او را نمی شناخت، گفت: آن مرد را می شناسی؟ ربیعه
گفت: آري، من خودم بودم. ضحاك گفت: نشان آن را که بر سرت خورد به من نشان بده؟ ربیعه سر خود را به او نشان داد
که آثار ضربتی در استخوان سرش نشسته بود، نمایان کرد. ضحاك دانست آن مرد شجاع و دلاور در میدان نبرد او بود، لذا
پرسید: امروز عقیده تو چیست؟ (یعنی آیا هنوز به علی علیه السلام معتقد و در جنگ و ستیز با ما هستی؟) ربیعه گفت: امروز
عقیده من نظر عموم مردم است (چون مردم عراق از طرفداران حضرت علی علیه السلام بودند، اما از ترس جان خویش
سکوت می کردند). ضحاك گفت: مانعی ندارد ولی تا زمانی که مخالفت خود را آشکار نسازید، بر شما باکی نیست و در
امان خواهید بود، ولی در شگفتم که چگونه از چنگ زیاد جان بدر برده اي، و او چون با دیگر کسانی که کشته است (مثل
حجر بن عدي و یارانش) تو را نکشته است و یا تو را تبعید نکرده است؟ ربیعه گفت: زیاد مرا از کوفه تبعید کرد ولی خداوند
.( مرا از کشته شدن به دست او محفوظ بداشت.( 1
آري، ربیعه بن ناجذ تا آخرین لحظات عمر خود بر ایمان و اعتقاد بر امامت و ولایت امیر مؤمنان علی علیه السلام باقی ماند و
بر این اعتقاد پاي می فشرد و از خطرات آن نمی هراسید.
*****
.120 - شرح ابن ابی الحدید، ج 2، ص 122
[ رشید هجري [ 1
اشاره
.رُشید از اصحاب باوفا و از یاران آشکار و پنهان امیرالمؤمنین علی علیه السلام و نیز از اصحاب امام حسن و امام حسین
.( علیهماالسلام و علی بن الحسین علیه السلام به شمار می آید.( 2
جََري
منسوب به هَجَر که اسم سه مکان است: 1 - نام یکی از شهرهاي دور یمن 2 - نام سرزمین بحرین 3 - نام قریه اي در نزدیک
مدینه است. در این جا مراد، همان معناي اول است که رشید از اهالی یکی از شهرهاي دور یمن بوده است.
. رجال طوسی، ص 41 ، ش 1 و ص 67 ، ش 1 و ص 73 ، ش 1 وص 89 ، ش 4؛ اختصاص مفید، ص 3
رشید و آگاهی از حوادث
1) آشنا شده بود و از حوادث آینده و )« بلایا و منایا » رُشید به برکت نزدیکی و تقرب به امیرمؤمنان علی علیه السلام با علم
سرنوشت افراد خبر می داد؛ چنان که شیخ کشی در رجال خود نقل می کند که: امیر مؤمنان علی علیه السلام به خاطر ظرفیت
نامید. رُشید هم تا زنده بود هر گاه با « رُشید البلایا » و معنویتی که در رُشید می دانست، علم بلایا و منایا رابه او آموخت و او را
کسی ملاقات می کرد، اگر مصلحت ایجاب می نمود به او خبر می داد که تو چگونه خواهی مرد و یا چگونه کشته می شوي.
امیر مؤمنان علیه السلام چگونگی شهادت رُشید را به خودش گفته بود و همان طور که امام علیه السلام از آینده او خبر داده
.( بود، به همان نحو به شهادت رسید.( 2
اسحاق ابن عمار در آگاهی رشید از علم بلایا و منایا این حدیث را نقل کرده و می گوید: خدمت موسی بن جعفر علیه السلام
بودم، در ضمن گفت و گو یک مرتبه از مرگ یکی از شیعیان در گوشه اي از عالم خبر داد! اسحاق می گوید: با خود گفتم
سبحان
اللَّه، خداوند چه مقامی به پیشوایان ما عنایت فرموده است که از عالم غیب و از آن طرف دنیا خبر می دهند، تا این فکر از
یا اسحاق، کان رُشید الهجَري یَعلم علم المنایا و » : ذهنم گذشت، ناگهان حضرت با حالت غضب به من نگاه کرد و فرمود
البلایا، فالإمامُ اولی بذلک؛ اي اسحاق بن عمار، این چه تصوري است درباره ما، رُشید هجري از حوادث و وقایع عالم و حیات
.(3)«. و مرگ افراد با خبر بود، امام که سزاوارتر است به دانستن آنها
اینک چند نمونه از آگاهی رُشید به آینده و قدرت بر کارهاي خارق العاده او را نقل می کنیم:
*****
علم و دانشی است که به حوادث آینده و چگونگی مرگ انسان ها، آگاهی می دهد.
. رجال کشی، ص 76 ، ح 131 ؛ اختصاص مفید، ص 77
. بحارالانوار، ج 48 ، ص 54
آگاهی رشید از شهادت خویش
کشی از فضل بن زبیر نقل می کند: روزي امیرالمؤمنین علی علیه السلام با جمعی از یارانش به نخلستان خرمایی تشریف برد و
در زیر درخت خرمایی نشست و فرمود خرمایی از آن درخت برایش آوردند و با اصحاب تناول نمودند. در میان اصحاب که
یا رُشَید، أما إنّک » : رُشید هَجَري حاضر بود عرض کرد: اي امیر مؤمنان، چه خرماي شیرین و خوبی است! حضرت فرمود
«! تُصلِبُ علی جذعها؛ اي رُشید، آگاه باش که تو را بر چوب همین درخت به دار خواهند کشید
رُشید می گوید: پس از شنیدن این خبر، پیوسته روزها به کنار آن درخت رفت و آمد می کردم و آن را آب داده و مواظبت
می نمودم تا آن که امیرمؤمنان علیه السلام به شهادت رسید و معاویه پسر ابوسفیان غاصبانه
بر مسند حکومت اسلامی تکیه زد و عبیداللَّه ابن زیاد( 1) را به امارت کوفه منصوب نمود.
رُشید می گوید: روزي به سراغ درخت رفتم، دیدم درخت را بریده اند. با خود گفتم: اجل و مرگ من نزدیک شده است، لذا
طولی نکشید که فرستاده عبیداللَّه بن زیاد نزدم آمد و گفت: امیر تو را طلبیده است. با او وارد قصر حکومتی ابن زیاد شدم،
دیدم آن درخت را به آن جا آورده اند، روز دیگر مرا به قصر بردند، دیدم آن چوب را دو نیم کرده اند. گفتم: این را براي
من بریده اند. به خدا قسم من دروغگو نیستم و امام و مولایم، نیز به من دروغ نگفته است، و مرا بدان خبر داده که دست ها و
پاها و زبان مرا خواهند برید.
لک غُذِّیت » : روز دیگر که عبیداللَّه بن زیاد مرا احضار کرد، وقتی داخل دارالاماره شدم پاي خود را به آن چوب زده و گفتم
بعد بر عبیداللَّه بن زیاد وارد شدم، او گفت: این «. ولی اُنبِتَّ؛ من براي تو بزرگ شده و تو براي من روییده و رشد کرده اي
شخصی را که دوستش دروغ گو است، وارد کنید. گفتم: به خدا سوگند نه من دروغ گو هستم نه دوستم (امام علی علیه
السلام) دروغ گفته است، او به من خبر داده که دو دست و دو پا و زبانم را قطع خواهی کرد. ابن زیاد گفت: به خدا سخن او
را دروغ می سازم، یک دست و یک پایت را قطع می کنم. سپس ابن زیاد دستور داد یک دست و پاي رشید را بریدند و او را
به خانه اش
بردند.
وقتی رُشید به خانه آمد، مردمی را که به دیدار او آمدند به اخبار و حوادث آینده باخبر کرد و اعلام کرد که: اي مردم، بیایید،
هر چه می خواهید از آینده از من سؤال کنید و پاسخ آن را بشنوید. فوراً به ابن زیاد خبر دادند که چرا دست و پاي رُشید را
قطع کردي و او را آزاد نمودي، او در حال آگاه کردن مردم از حوادث آینده است.
ابن زیاد گفت او را دوباره بیاورند و در همان جا دست و پاي دیگر و نیز زبانش را قطع کردند و بعد او را به دار آویختند و
.( آنچه امیرالمؤمنین علی علیه السلام به او خبر داده بود، واقع شد.( 2
*****
اختلاف است، برخی از علماي حدیث و « عبیداللَّه بن زیاد » است یا فرزندش « زیاد بن ابیه » در این که قاتل رُشید هجري
زیاد بن » نام برده اند، مثل کشی در رجال کشی و شیخ در امالی و... و برخی دیگر قاتل او را « ابن زیاد » مورخان قاتل او را
ذکر کرده اند، مثل شیخ مفید و ابن ابی الحدید. توضیح بیشتر این که: زیاد بن ابیه معروف به زیاد بن سمیه یا زیاد بن « ابیه
ابوسفیان از جانب معاویه بر کوفه حکومت می راند و بسیاري از شیعیان راستین حضرت علی علیه السلام را یا کشت و یا مثل
حجر بن عدي و یارانش به شام فرستاد و طومار هاي ساختگی علیه آنان براي معاویه فرستاد و آنان هم به دست جلادان معاویه
کشته شدند، و زیاد - این حاکم بی رحم و خون خوار - در سال 56 هجري به جهنم واصل و هلاك
گردید. بر این اساس احتمال قوي دارد که قاتل رُشید، زیاد بوده است؛ چنانچه علامه محسن امین در اعیان الشیعه، ج 7، ص 7
همین اتمال را تقویت می کند. اما زیاد بن ابیه که پس از پدرش زیاد به حکومت کوفه و بصره منصوب شد، جنایات او بیشتر
در عصر قیام سیدالشهدا علیه السلام در سال 61 هجري در حکومت یزید بن معاویه بوده است و نوعاً دست او به خون شهداي
کربلا و یاران امام حسین علیه السلام آغشته شده و بعد هم در زمان خلافت مروان و پسرش عبدالملک مروان با توابین و قیام
خونین مختار مقابله کرد و سرانجام در سال 66 هجري به شمشیر ابراهیم فرزند مالک اشتر (که از جانب مختار به جنگ ابن
زیاد رفته بود) به جهنم واصل شد و کشته گردید.
با توجه به توضیح فوق به نظر می رسد که قاتل رشید هجري، زیاد بوده است. البته این احتمال ضعیف می شود به نقل شیخ
طوسی رحمه الله که رشید را از اصحاب امام حسین و امام سجاد علیهماالسلام به شمار آورده است؛ زیرا بنا بر صحت این قول،
رشید تا زمان ابن زیاد زنده بوده است، پس قاتل او قاعدتاً باید ابن زیاد باشد نه پدرش زیاد، و آیت اللَّه خویی قدس سره نیز
در معجم رجال الحدیث، ج 7، ص 193 هم این قول را تقویت کرده و می نویسد: قاتل رشید، ابن زیاد است. ولی این قول
تضعیف می شود به این که اولًا چرا در واقعه کربلا یا توابین و قیام مختار هیچ نامی از رشید به میان نیامده است؟ و اگر
تا عصر امام سجاد علیه السلام زنده بود و از اصحاب آن حضرت است، پس چرا هیچ کجا نامی از او در این وقایع نیست؟ و
ثانیاً: رشید حتی یک حدیث هم از امام حسین و امام سجاد علیهماالسلام نقل نکرده و در کتب حدیث نیامده است که این
سبب می شود که بگوییم رشید تا آن زمان زنده نبوده است. بنابراین احتمال می دهیم که رشید در زمان زیاد بن ابیه به
شهادت رسیده و بزرگانی که قتل او را به ابن زیاد نسبت داده اند یا اشتباه شده و یا سهو قلم است و یا این که تاریخ شیعه به
خاطر عدم قدرت شیعه در حکومت ها سبب این تفاوت شده است، و اللَّه العالم. از این رو، در نقل قضایاي رشید ما امانت را
حفظ می کنیم و آنچه را مورخان در کتاب هاي خود آورده اند، ذکر می کنیم و تغییري در نام قاتل رشید نمی دهیم.
. رجال کشی، ص 76 ، ح 132 ؛ بحارالانوار، ج 42 ، ص 137
پیشگویی رشید از آینده دیگران
یکی از نمونه هاي پیش گویی هاي رُشید از حوادث آینده ملاقات دوستانه رُشید و حبیب بن مظاهر و میثم تمار است که
سخنان این سه شیعه راستین و اصحاب سرّ امیرالمؤمنین علیه السلام در یک ملاقاتی مردم را به تعجب و شگفتی واداشت. اصل
داستان چنین است:
فضیل بن زبیر نقل می کند: روزي میثم تمار بر جمعی از طائفه بنی اسد گذشت. حبیب بن مظاهر از او استقبال نمود و آن دو
کنار هم ایستادند به طوري که گردن اسب هایشان به هم می خورد، بعد این دو با هم به گفت و
لکأنّی بشیخ أصلع ضُ خم البطن، یَبیعُ البطیخ عند دار » : گو پرداختند، در ضمن این گفت و گو حبیب خطاب به میثم گفت
الرزق، قد صُ لب فی حبِّ أهل بیت نبیّه، و یبقر بطنه علی الخشبه؛ اي میثم، گویا می بینم بزرگ مردي که جلو سرش مو ندارد
و شکم فربهی دارد و کار او فروش خربزه در بازار میوه فروشان است، او را می گیرند و به جرم محبت اهل بیت پیامبر علیهم
سخن حبیب اشاره به آینده میثم تمار بود. «. السلام به دارش می آویزند و شکم او را بالاي دار می درند تا از دنیا برود
و انّی لأعرف رجلاً أحمر، له ضفیرتان، یخرج لینصر ابن نبیّه فیُقتل و یُجال برأسه بالکوفه؛ اي » : میثم هم در پاسخ او گفت
حبیب، من نیز مردي را می شناسم، سرخ رو که داراي دو گیسو است و براي یاري فرزند پیامبر خدا خروج می کند، اما او را
«. به قتل می رسانند و سرش را در کوفه می گردانند
سخن میثم نیز اشاره به آینده حبیب بود. این سخنان را حبیب و میثم با هم گفتند و از هم جدا شدند.
مردمی که آن جا تماشاگر و شنونده این سخنان بودند، نتوانستند به حقایق آشکار شده پی ببرند لذا گفتند: ما هرگز دروغ گو
تر از این دو نفر ندیده ایم، در همین حال که هنوز مردم متفرق نشده بودند، رُشید هجري نیز از راه رسید و سراغ آن دو یار
امام علیه السلام یعنی حبیب و میثم را گرفت. آن جمع گفتند: لحظه اي قبل این جا بودند و شنیدیم چنین و چنان گفتند و
رفتند.
رحم » : رُشید گفت
للَّه میثماً نسی: و یزاد فی عطاء الذي یجیی ء بالرأس، مائه درهم؛ خدا رحمت کند میثم را که فراموش کرد بگوید: جایزه آن
چون رُشید از آن جمع جدا شد، آنها گفتند: این «. کسی که سر حبیب را می آورد یک صد درهم بیشتر از دیگران خواهد بود
مرد از آن دو دروغ گو تر است.
اما مردم گفتند: به خدا قسم طولی نکشید که نمردیم و دیدیم میثم تمار در کنار خانه عمرو بن حریث به دار آویخته شد و
حبیب بن مظاهر نیز با سید الشهداء حضرت ابا عبد اللَّه الحسین علیه السلام در کربلا به شهادت رسید و قاتلان او سرش را به
.( دور شهر کوفه گرداندند و آنچه آن روز شنیده بودیم با چشم خود دیدیم.( 1
.( هم چنین داستان خارق العاده اي درباره ملاقات او با ابو اراکه نقل شده است که خواندنی است.( 2
*****
. رجال کشی، ص 78 ، ح 133 ؛ بحارالانوار، ج 45 ، ص 92
. ر. ك: اختصاص مفید، ص 78 ؛ بحارالانوار، ج 42 ، ص 140
شهادت رشید
روایت می کند که گفت: من در مجلس ابن زیاد بودم که رُشید هجري را نزد او آوردند، ابن زیاد « نضر حارثی » شیخ مفید از
از او سؤال کرد: اي رُشید، بگو ببینم، مولایت (علی علیه السلام) مرگ تو را به دست من چگونه تعریف نمود تا من هم اینک
تو را به همان شکل بکشم.
رُشید گفت: مولایم فرمود: اول دست و پاي مرا قطع خواهی کرد و سپس مرا به دار خواهی کشید.
ابن زیاد گفت: به خدا سوگند، هم اکنون سخن مولایت را دروغ می سازم، فوري دستور داد او را آزاد کردند، اما همین که
رُشید
خواست از مجلس خارج شود، ابن زیاد گفت: به خدا سوگند، من چیزي را براي تو بدتر از آنچه مولایت گفته است، سراغ
ندارم؛ زیرا اگر تو زنده بمانی همواره در جست و جوي شرّ و بدي براي ما خواهی بود، لذا دستور داد دست و پایش را بریده
و او را به دار بیاویزند. اما تا وقتی که رُشید را به دار می آویختند، مرتب سخن می گفت و در همان لحظه که او را دار زدند،
هیهات قد بقی لی عندکم شی ءٌ، أخْبَرَنی به امیرالمؤمنین علیه السلام؛ هنوز کار دیگري هست که مولایم علی علیه » : فریاد زد
«. السلام به من گفته است
ابن زیاد در این لحظه دستور داد زبانش را نیز قطع کنند. چون زبانش را بیرون کشیدند که ببرند، رُشید گفت: اینک لحظه اي
الآن و اللَّه جاء تصدیقُ خَبَر امیرالمؤمنین علیه السلام؛ » : به من مهلت دهید تا کلمه اي بگویم. به او مهلت دادند. آن گاه گفت
«. به خدا قسم هم اکنون صدق گفتار امیرالمؤمنین بر من آشکار شد که زبانم قطع می شود
سرانجام رُشید به همان گونه که امام و پیشوایش علی علیه السلام به او خبر غیبی داده بود هر دو دست و پا و نیز زبانش را قطع
.( کردند و بعد او را به دار کشیدند و بدین وسیله این یار مخلص و وفادار امیر مؤمنان علیه السلام به شهادت رسید.( 1
*****
. ارشاد مفید، ج 1، ص 325